-
فرشته منی...
یکشنبه 29 مهرماه سال 1386 22:40
دیشب فرشته ای فرستادم تااز تو مواظبت کند اماوقتی رسید توخواب بودی زود برگشت وگفت هیچ فرشته ای نمی تواند مواظب فرشته ای دیگر باشد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 مهرماه سال 1386 20:08
چقدر قشنگه وقتی دستام تو دستاته و قلبم پیش قلبت... نگام که تو چشمات میفته...هیچی بجز تو نمیبینم... با تو بودن قشنگترین لحظه دنیاس... و تنها لحظه ای که میتونم بگم دارم زندگی میکنم... خدای بزرگ...به چی قسمت بدم که خودت تنها پناهمی...این آرامشو ازم نگیر!!! نقاشی هویجی...
-
دلم هواتو کرده...
چهارشنبه 25 مهرماه سال 1386 15:07
وقتی دلم هوای چشماتو ؛ نگاههای معنادارتو و اون دستهای گرم و نجیب تو می کنه بی اختیار از قفس سینه ام رها می شه و پر می کشه تا خودشو به همون جاهایی برسونه که هنوزم عطر حضورت اونجاهاست تو گفتی منو دوست داری * تو گفتی عاشق چشمام شدی * تو گفتی احساسمو دوست داری * تو گفتی قلبت مال منه * * تو گفتی قصه هامو دوست داری * * * تو...
-
عید
شنبه 21 مهرماه سال 1386 00:04
عید فطر ، قشنگترین عید مسلمونا س... عیدتون مبارک! - عید شما هم مبارک سیب نازم... - عید تو هم مبارک باشه هویجم... - بیا پیشم بشین یه کم با هم حرف بزنیم. - چشم... بفرما شیرینی! - به به به... دست خانومم درد نکنه... شیرینی از کجا اومد؟ - خانومت پخته! - باریکلا... سیب خانومی خودم...دستت درد نکنه... یکیشو بده ببینیم چی کار...
-
جوابیه
سهشنبه 17 مهرماه سال 1386 13:33
قاصدک بهش بگو دارم میام... (سیب کوچولو اضافه میکند...دوستان عزیزم با عرض معذرت چندتا از کامنتاتون ناقافلانه هنگام تایید پاک شد...اگه بازم سر زدین دوباره برامون کامنت بزارین...ممنون میشم! هویجم تو هم باید ببخشی که پاک شد!!!)
-
قاصدک...چند روز مونده؟؟؟
دوشنبه 16 مهرماه سال 1386 22:38
گفته بودی دلتنگی هایم را با قاصدک ها قسمت کنم تا به گوش تو برسانند. می گفتی قاصدکها گوش شنوا دارند غم هایت را در گوششان زمزمه کن و به باد بسپار . من اکنون صاحب دشتی قاصدکم. اما مگر تو نمی دانستی قاصدکهای خیس از اشک می میرند؟ قاصدک! بگو بی قرارشم... ... نه! راستش را نگو بگو سراغش را از پروانه ها می گرفتم٬ نگویی با...
-
خیالتو از من نگیر...
پنجشنبه 12 مهرماه سال 1386 12:44
میگن شبا سرد وتاریکه... اما شب وقتی یه ماه به زیبایی تو همراهمه از روز هم برام روشن تره. چشمات برام ستاره های شبامونه و صدای نفسات لالاییمون. عطر تو مستم میکنه ... عجب حسیه با تو بودن ... من به خیال با تو بودن نیز قانعم . خیالت را از من مگیر که خیالت مهربانترین تصویرجهان است... تقدیم به هویج شیرینم...
-
افطار هویجی
چهارشنبه 4 مهرماه سال 1386 21:09
توی دنیای سیب و هویجی... غم و غصه جایی نداره. توی دنیای سیب و هویجی... همیشه همه چیز همونطوریه که باید باشه. و توی دنیای سیب و هویجی... هر روز باید عاشق تر از روز قبل باشی. - هویجم... - جونم؟ - تا افطار چقدر مونده ؟ میخوام سفره رو بچینم. - حالا خیلی مونده خانومم. - پس من کم کم شروع میکنم ، که دم افطار چیزی رو یادم...
-
دنیای من ، سیب کوچولو
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 10:50
از دست تو نیست، دل من از گریه پره مثل تو طاقت نداره، واسه تو هر دم می باره دیگه اشکهای من طاقت موندن ندارن نباشی بی تو باز می میرن، می ریزن، بی تو باهم می بارن تو تموم دنیامی تو تموم حرفامی تو همه لحظه گرم عاشق بودنی یه ستاره داره چشمک می زنه از آسمون داره دلمو می بره یه جای بی نام و نشون اون ستاره همون چشمهای تو ، تو...
-
یواشکی!
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1386 20:37
نامتو دادی به من خوندمش یواشکی خوندمش هزار دفعه سوزوندمش یواشکی تا ندونن اینو و اون حرف عشقمون چیه ندونن تو زندگی خدای عشق من کیه نمی خوام هیچکی بدونه که دلم کجا اسیره الهی .................. هیشکی تو رو ازم نگیره دوست دارم برای من گل بیاری..... یواشکی سرتو ، رو سینه من بذاری..... یواشکی منو تو باشیم و تنها یه خدا تو...
-
هویج خوش اومدی...
جمعه 16 شهریورماه سال 1386 23:05
هویج به خونه برگشت. یه دستش ساکش بود و یه دستش هم یه کیسه مشکی. وقتی سیب ، کیسه رو دید... اولین چیزی که به فکرش رسید این بود که : " آخ جون سوغاتی........ " اما خوب ، به روی سیبیش نیاورد و خودشو کنترل کرد. انگار نه انگار که منتظر سوغاتیه! از هویجش پذیرایی کرد و کنارش نشست. اما یه چشمش به هویج بود و یه چشمش به کیسه مشکی...
-
سفر هویجی...
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 19:37
بازم سفر.... بازم هویج کوچولو داره میره مسافرت.... بازم سیب کوچولو دلش تنگ میشه... - کی میری؟ - فردا صبح. - کی میرسی؟ - فکر کنم چهار، چهارو نیم... - کی برمیگردی؟ - عزیزم... فقط چهار روزه... زود برمی گردم. - بهم زنگ میزنی؟ - خیلی سؤالت مسخره بود... یعنی تو قاصدک و لوله کشی رو فراموش کردی؟ - آخه دلم تنگ میشه! - منم...
-
عشق آبی من...
چهارشنبه 7 شهریورماه سال 1386 20:54
ای رگای آبیت چو بستر عشق شراب هستی درون ساغر عشق ای کلام آخر به دفتر عشق نوشتمت به قلبم به شکل باور عشق سر به سجده بردم برابر عشق شدی تو اول عشق شدی تو آخر عشق چشمت به من خندید عاشق تر از همیشه گفتی قلب عاشقا یه لحظه هم جدا نمیشه اشکای شوق تو بارون پشت شیشه گل عشق و آرزو جوونه زد میون بیشه آری تو بودی دیگر برایم چون...
-
کوهنورد
جمعه 2 شهریورماه سال 1386 20:04
هویج مینوسه: سلام! من بعد از صد سال (به قول سیب کوچکولو) میخوام بنویسم. میدونم نمیتونم مثله سیبم بنویسم ولی بخاطر اون این کارو میکنم. روزی از روزهای تابستون سیب و هویج تصمیم میگیرن برن کوهنوردی. خلاصه، صبح زود دوتایی از خواب بیدار میشنو میرن تو دامن طبیعت. یه کم که بالا میرن، هویجه میگه: خسته شدی، عزیزم؟ سیب: نه. من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 21:10
ما همسایه خدا بودیم شاید دیگر مرا نشناسی ، شاید مرا به یاد نیاوری ، اما من تــو را خوب می شناسم ، ما همسایه شما بودیم و شما همسایه ما و همه مان همسایه خدا . یادم می آید گاهی وقتها می رفتی و زیر بال فرشته ها قایم می شدی و من همه آسمان را به دنبالت می گشتم تو می خندیدی و من پیدایت می کردم . خوب یادم هست که آن روزها عاشق...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 مردادماه سال 1386 00:54
هویج وری... بچه ها لال شوید , بی ادبها ساکت ...! سخت آشفته و حیران بودم , به خودم میگفتم : بچه ها تنبل و بداخلاقند دست کم میگیرند , درس و مشق خود را...! باید امروز یکی را بزنم و نخندم , اصلا تا بترسند و از من حسابی ببرند...! خط کشی آوردم , در هوا چرخاندم چشمها در پی چوب تنبیه هر طرف میچرخید...! مشق ها را بگذارید جلو ,...
-
تولد بهترین هویج دنیا...
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 01:34
امروز تولد هویج کوچولوء ... و سیب کوچولو از صبح داره دنبال یه بهانه می گرده که هویج و بفرسته بیرون از خونه تا براش تولد بگیره!!! - هویجم... - جونم؟ - نون نداریم. - خوب؟؟؟ - نداریم دیگه! یعنی برو بخر. - نه عزیزم... داریم... صبح که تو هنوز خواب بودی من رفتم خریدم ، روی یخچاله. - (اه...حالا چی کار کنم؟؟؟؟ آهان فهمیدم...)...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 مردادماه سال 1386 23:09
هی تجربه کردیم با هم سادگی رو قصه ایستادن و افتادگی رو در به در رفتیم دنبال حقیقت در حقیقت باختیم ما زندگی رو از حقیقت بدم میاد... کاش میشد همه چی تو رویا خلاصه می شد! خدایا دوست داشتن چقدر زیباست خدایا چگونه باید می زیستم اگر تو به من فرصت نمی دادی که دوست داشتن را احساس کنم؟؟؟؟؟
-
بی سبب نیست فریادم
یکشنبه 24 تیرماه سال 1386 22:45
فریاد نزن ای عاشق . من صدایت را درون قلب خود میشنوم درد را در چهره عاشق تو با ذهن خود مینگرم فریاد نزن ای عاشق. فریاد نزن : سیب و هویج ..... بی سبب نیست چنین فریادم بی گناه در دام عشق افتادم چه درست و چه غلط زندگیه هم خودم هم تو رو بر باد دادم. بی گناه در دام عشق افتادم ما سزاواریم اگر گریانیم این چنین خسته و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 تیرماه سال 1386 10:53
شب عاشقان بی دل چه شب دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد چه نماز باشد آنرا که تو در خیال باشی تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد
-
پنجره
یکشنبه 10 تیرماه سال 1386 22:19
در بهار زندگانی بی تو ای گل چه کنم ؟ عاشقم من در جوانی جز تحمل چه کنم ؟ برکشم گر پا ز کویت دل به دست که دهم ؟ خود بگو بی حلقه آن زلف سنبل چه کنم ؟ شکوه از قمزه یار خود چون کنم وعده دادی که بیایی غم دل تو را بگویم غمم از دل برود چون نظری کنی به سویم هر کسی را در جوانی باشد در دل آرزویی من به وصلت بی قرارم جز این نباشد...
-
سیب...
یکشنبه 3 تیرماه سال 1386 18:43
چاقوی تو سیب را سر برید خون سیب روی دست های تو چکید هیچ کس ولی خون سیب را ندید در دهان تو سیب ذوق کرد از ته دلش عجیب ذوق کرد سیب تکه تکه شد تمام شد ولی شاد بود مثل قطره ای که می رسد به رود سیب سرخ رو سفید شد او به آرزوی خود رسید آخرش در دهان تو شهید شد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 خردادماه سال 1386 22:31
چشماتو وا کن که سحر تو چشم تو بیدار بشه صدام بزن که از صدات باغ دلم بهار بشه اون که میخواد میون ما میخواد که دیوار بکشه دل میگه نفرینش کنم به درد من دچار بشه بارون سنگ هم که بیاد بر نمیگردم از تو من از این که بدتر نمیشه هرچی میشه بزار بشه با من بیا با من بمون نذار که تنها بمونم نذار که خونه دلم دوباره تنگ و تار بشه...
-
ماه من...
دوشنبه 28 خردادماه سال 1386 23:12
کیه چشمای تو رو ببینه طاقت بیاره تو باید قصه باشی ، قصه حقیقت نداره تورو از خیالِ شاعرا به من هدیه دادن تورو از باغای خلوت خدا فرستادن من که رسم عاشقی رو مثِ مجنون بلدم تورو باور می کنم اما هنوز مردّدم اون کدوم ابره که دلتنگ تو باشه نباره کیه با چشم تو روبرو بشه کم نیاره تو همونی که غم جدایی رو خاک می کنی شکُ از لمس...
-
برگشتم
سهشنبه 15 خردادماه سال 1386 19:18
دلم عاشقه گل من میدونی بگو تا ابد پیش من می مونی تو رو دوست دارم با دل و جونم تا دنیا دنیاست با تو می مونم وقتی چشماتو روبروم می بینم وقتی عزیزم پیش تو می شینم نمیشه پنهون می خوامت از جون عشقت از قلبم نمیره بیرون نازنینم ، با تو بودن واسه من خواب و رویاس بیا پیشم تو نباشی این دل من خیلی تنهاس آرزومه با تو باشم تا...
-
امروز برمی گرده
یکشنبه 6 خردادماه سال 1386 14:36
سلام! امروز سفر عرفانی سیب کوچولو تموم میشه. امروز برمیگرده. امروز سیبم داره میاد. داره از سفر زیارتی مید. سیب کوچولو خوش اومدی.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1386 14:41
امروز دومین روزیه که سیب کوچولو رفته سفر. نمیدونید دل هویجش چقدر واسش تنگول شده. آخه این هویج سیبشو خیلی خیلی دوست داره. یه چیزه جالب بگم که هیشکی باورش نمیشه: هروقت سیب کوچولو از اون دورا یاد هویجش میکنه. هویج تو دلش میفهمه و یه حس خوشی بهش دست میده. سیب کوچولو دلم تنگه. خیلی دعام کن...
-
سفر نیلوفری...
یکشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1386 10:38
عاشقت شدم آی گل بهار عاشقت منم پائیزو نیار عاشقت شدم یار مهربون من دوست دارم پیش من بمون غروب آفتاب همیشه غم انگیز ترین وقت روزه ، چه برسه به اینکه سیب کوچولو هم قصد سفر داشته باشه... سیب و هویج روی چمنا روبروی هم نشستن و دستاشونو تو دست هم گرفتن... خیلی چیزا تو دلشونه واسه گفتن...اما فقط همدیگه رو نگاه می کنن . آخه...
-
کاش روزا زودتر میگذشت...
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 12:05
یادت نره دوست دارم خیلی دلم تنگه برات دار و ندارم رو بگیر مال خودت ، مال چشات خیلی سخته ندیدنت... ***
-
یک بوسه زلب های تو
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 11:25
یک بوسه زلب های تو در خواب گرفتم گویی که گل از چشمه ی مهتاب گرفتم در برکه ی اشکم همه دم نقش تو دیدم این هدیه ی خوبیست که از آب گرفتم هرگز نتوانی که زمن دور بمانی چون در دل خود عکس تو را قاب گرفتم