سیب کوچولو و هویج کوچولو

خدایا ما رو از هم جدا نکن...

سیب کوچولو و هویج کوچولو

خدایا ما رو از هم جدا نکن...

منو ببخش

میدونید: تو  این خونه کسی که از همه بیشتر زحمت میکشه سیب کوچولو. این سیبه که لوازمات زندگی رو فراهم میکنه. سیبه که باعث بقا شده. به هر حال زندگی قشنگی دارن. ام یه روز جمعه یه اتفاقی افتاد:

صبح تا عصر در کنار خونه رو تمیز کردن، به باغچه رسیدن، خلاصه با هم کار  میکردند. خیلی بهشون خوش میگذشت. تا اینکه بعد از ظهر دوتایی در حالی که در آغوش هم بودن، هویج حرفی که تو دلش بود رو به سیبش زد. آخه خیلی سعی میکرد بگه، ولی هم می ترسید و هم دلش نمیومد. تا اینکه اون روز موقعیت پیش اومد و گفت. که ای کاش نگفته بود.

با اون حرفش دل سیبشو شکوند. اصلا دل خودش شکست. اصلا نتونست خودشو ببخشه. خیلی ازش معذرت خواست، ولی....

حالا میخوا از اینجا از سیب کوچولو معذرت بخوام. و بخاطر بودنش ازش تشکر کنم.

سیب کوچولو ممنون که هستی.

دنیا رو با وجود تو میخوام، و گرنه...

منو ببخش!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد